به عنوان پست ثابت میگم اگر میدونستین که دوتا کتاب قورباغتو قورت بده و چهار اثر فلورانس شمارو روانشناس نمیکنه و چهار تا تجربه توی زندگیتون هرچی! خوب بد زیاد کم باعث نمیشه بتونید به عالم و ادم که حالشون خوب نیست کمک کنید عید منه
باور کنید اگر اینجوری و با نظرات کارشناسه یه طرفه( فقط از دید کسی که باهاتون صحبت میکنه) میشد مردمو خوب کرد!!!! دیگه هیچ خری نمیرفت پیش روامشناس و مشاور و روانکاو و روان درمان!
در نتیجه این پیام های عزیزم میفعمم بیا باهام حرف بزن
بیا پی وی حرف بزنیم حالت خوب شه
وای گریه نکن
خواستی بیا حرف بزنیم و این طور هارو
بزارید در کوزه ابشو بخورید!
گه تو اون چیزی که تو مدزسه یادتون دادن رسما!
این کار شما دخالت بدون علم تو زندگی دیگران است و باعث بهتر شدن وضع نمیشود شما دانش کافی ندارید ! علاوه برکم بودن سنتون!
یه بار واسه همیشه یادتون باشه!
آرتادخت | شنبه چهاردهم فروردین ۱۴۰۰
20:33
خواستین اینجا هر نظری بزارین! !
اسم و ایدی وبلاگتون باشه بشناسم!
ممکنه دفعه دیگه اینقدر مهربون نباشم!😁
بقیه دوستانم ندارن خبر بدن بپاچمشون اون یکی وبم!
آرتادخت | یکشنبه یکم فروردین ۱۴۰۰
21:21
مثل همیشه! نه کادو بده نه تبریگ بگو منو ناراحت کن!
آرتادخت | چهارشنبه بیست و هشتم آبان ۱۴۰۴
11:7
این نیز از نتیجه ارشد ما!
وب عزیزم فکر نمیکردم یه روز ارشد شدنم رو ببینی ولی خب دیدی!
آرتادخت | یکشنبه سیزدهم مهر ۱۴۰۴
2:44
آدما فکر میکنن واقعیت حرفام عصبانیت های اینجاست ! آدم ها عجیب هستن!
آرتادخت | چهارشنبه بیست و ششم شهریور ۱۴۰۴
20:50
دفعه اولی که از عمق وجود به یه ورم ام نیستی! حس میکنم یه حماقت کوچیک بودی که هنوز درگیری سرش ولی من؟ واقعا واسه دفعه اول دیگه برام ارزش نداری! خیلی بی ارزش و کوچیک فکر نمیکردم یه روز از حرف های قدیمی ات عصبانی نشم ولی بالاخره اون روز رسید و بابتش خوشحالم
بی ارزش کوچولو!
آرتادخت | جمعه بیست و چهارم مرداد ۱۴۰۴
5:49
حالم از این رفتار اشون بهم میخوره!
بدم میاد میگه حوصله هیچ کس ندارم ولی خب ۲۴ ری با طرف حرف میزنه! واقعا مزخرفه!
آرتادخت | سه شنبه چهاردهم مرداد ۱۴۰۴
17:45
وای باورتون یه آدمی دو روز قبل بیاد بگه وای پیروزی وای داره میره وای فلان! بعد دو روز بیاد بگه از دستت خسته ام وای چرا فکر میکنی همه چی به تو ربط داره و... خدایی اینو به هرکی نشون بدی چی میگه؟!
تازه من از اون آدم سوال نپرس هام! یعنی طرف تیر بخوره ام نمیپرسم چرا تیر خوردی تا کسی بهم نگه! بعد وای یعنی وای !
آرتادخت | سه شنبه هفتم مرداد ۱۴۰۴
16:51
بهم بر خوردش ! یادم میمونه!
سر هیچی بهم توهین کردی!
از دستم خسته ای؟!
خودت اومدی بدو بدو گفتی دیوار فلان! سیخ کردم مگه تو کونت!
آرتادخت | سه شنبه هفتم مرداد ۱۴۰۴
16:12
به آدم میگن هیولای درمان نشده بعد انتظار دارن خوشحال باشی و بگی بله درست میگید و حرف ام بزنی و زندگی عادیت داشته باشی!
اگر هیولای درمان نشده ام باهام حرف نزن حرف نزن حرف نزن! برو پیش هیولای های درمان شده! اونا بهتر از منن! برو پیش عاقل ها !
آرتادخت | چهارشنبه بیست و پنجم تیر ۱۴۰۴
13:13
فدا سرم خب نکن! واه مسخره
بدرک
آرتادخت | شنبه چهاردهم تیر ۱۴۰۴
2:10
از اینکه آدم ها همیشه منو اشتباه میفهمن متنفرم! اینطوری ان که واو این خودش میگیره واو این ذهنیت اش اینطوری واو این داره به ما دستور میده واو این فکر میکنه فلان!
در حالی که من اینطوری ام که وای استرس دارم وای سوال دارم وای نگران ات هستم! وای اینطوری
وای کاش یکم رقابت کنیم! وای کاش مثل زمان دابی بشیم بگیم وای تو بیشتر بخون وای قلی تو چرا درس نمیخونی وای بخونیم بخونیم وای وای!
نمیدونم!
همه انگار اینطوری ان که تو ؟ تو نیت بدی داری! تو ؟ تو نیت پشت حرفات وحشتناکه! تو قراره منو از فلانی دور کنی! تو نیت ات جلب توجه! تو نیت ات خود بزرگ پنداری! تو نیت ات اینه تو نیت ات اونه! تو از قصد اینکار هارو داری میکنی!
تو ؟ تو قصد کمک کردن نداری تو برای ترسوندن ما اینطوری میکنی
تو میخوای نشون بدی خیلی خفن و بزرگی
تو تو همش داری میترسی چون حتما داری دروغ میگی تو این شکلی هستی!
میدونی!
باعث میشه برم بچپم تو انزوا هر دفعه دهن باز میکنم و همه فکر میکنن نیت بدی دارم دلم میخواد سه لایه بیشتر دیوار بکشم دور خودم!
آرتادخت | جمعه ششم تیر ۱۴۰۴
0:44
یادم میمونه!
بزار ببینیم چی میشه!
آرتادخت | سه شنبه سوم تیر ۱۴۰۴
22:38
وبلاگ قشنگم که از سال هفتم باهام هستی خواستم بگم صاحبت پیر شدش دیگه آخرین روز کارشناسی اش هم دید خوشحالم که نگهت داشتم!
آرتادخت | چهارشنبه بیست و یکم خرداد ۱۴۰۴
9:24
دلتنگم و با هیچ کسم میل سخن نیست؟
آرتادخت | یکشنبه چهارم خرداد ۱۴۰۴
10:53
مال من نیستی
و نخواهی شد؟
آرتادخت | پنجشنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۴۰۴
22:43
یه بازنده همیشه بازنده است
سلام ارتای بازنده!
آرتادخت | شنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۴۰۴
14:27
آخرش میشم مثل اون داستان توی جایی دیگر یهویی و کاملا یهویی! فقط ماشین لازم دارم!
آرتادخت | دوشنبه هجدهم فروردین ۱۴۰۴
23:45
از اینکه بهم دروغ بگن متنفرم
اینکه بگن ازت متنفریم همیشه آسون تر از اینکه بهم دروغ بگن! همیشه+
بیان بگن باهات حال نمیکنیم علاقه نداریم قیافه نحص ات ببینیم یعنی آسون ترین چیز جهانه! ولی اینکه دروغ نه!
آرتادخت | شنبه شانزدهم فروردین ۱۴۰۴
13:12
به همین احمقانه ای! تموم شد...
آرتادخت | دوشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۴۰۳
20:37
درس امروز
بچگی ات گفتی؟ اشتباه کردی
نشون دادی کیوتی؟ اشتباه کردی
یکیو از جان عزیز تر دانستی؟ اشتباه کردی
نشون دادی میتونی بخندی؟ اشتباه کردی
نشون دادی واسه یه نفر ذوق میکنی؟ اشتباه کردی
نشون دادی ورژن ضعیف داری؟ اشتباه کردی
اره داداش من اوت ۵ لایه نه اون ۲۰ لایه ای که اومده بودی بیرون و شکافته بودیم! برگرد تو همون و لایه ها رو لین دفعه با آهن و سیمان ببند خریت و اشتباه نکن عزیز من
هیچ کس تاکید میکنم هیچ کس نمیخواد بدونه زیر اون لایه ها چه خبره اشتباه کردی! برگرد تو قبرت بدم
آرتادخت | چهارشنبه بیست و دوم اسفند ۱۴۰۳
20:3
من خرم که باور کردم! من!
آرتادخت | چهارشنبه بیست و دوم اسفند ۱۴۰۳
18:36
وقتی قراره یکیو عادت بدین بعدش نامردی اینکه رهاش کنین
شازده کوچولو ها آدم ها این واقعیت رو فراموش کردن ولی تو هرگز فراموش نکن تو در قبال اون کسی که اهلی کردی مسئولی!
و من هر روز همان ساعت به انتظار اومدنت مینشینم و...
آرتادخت | چهارشنبه بیست و دوم اسفند ۱۴۰۳
18:29
دیگه انتظار نداشته باش صدات بشنوم و برات ذوق کنم
آرتادخت | چهارشنبه بیست و دوم اسفند ۱۴۰۳
18:27
یه چیز هستش اینکه من از بقیه طلب نمیکنم
نمیگم من امروز حالم بده پس باید بهم برسی
درخواست نکردم با مامانم صحبت کنی که بهم کار نداشته باشه
درخواست نکردم که ازم مراقب ات کنن
در خواست نکردم که مشکلات خانوادگی ام حل کنن
در خواست نکردم که برم پشتت وایستم قایم شم
چمیدونم از اسم طرف استفاده نکردم نگفتم آقا من چون شاگرد فلانی ام باید فلان کار برام بکنین بهم اهمیت بدین چی میگن از اسم طرف به عنوان اتکت استفاده نکردم
از اشک هام سو استفاده نکردم
اینا افتخار یا هرچی نیستش اینا چیزایی که فکر میکنم یه موجود اگر انگل باشه انجام میده
چمیدونم درخواست نکردم تکلیف ام بنویس چون منم بهم نمره بده چون منم فلان کن با من فرق داشته باش منو باید ارج بنهی
باید به خاطر من بیای فلان جل بیای بهمان جا باهام حتما حرف بزنی فقط واسه من وقت بزاری
توقع نکردم از خونتون و مهمونی پاشی بیای
چمیدونم توقع نکردم نگرانم باشی
هر کاری بوده همش لطف طرف بوده تاج سر من بوده و هست و خواهد بود هر کار کرده از سرم زیاده ماه آسمان و الخ و...
من هیچی نمیتونم بگم اگر طرف یه نقطه برای من میزاشت کع زندگیم در حد همون یخ نقطه عوض میشد بنده اش بودم الان اینکه کل زندگیم نجات داده چی بگم
فقط چیزی کع هست داشتم به خودم نگاه میکردم و اینطوری بودم اونقدر انگل نیستم عین کنه خون ات نمی مکم ازت استفاده نمیکنم که خودم خوب و خوشحال باشم و تو نباشی و... حس موفقیت و لبخند فقط ملل من باشه و... یه همچین چیزی تو فقط اشک هام جمع کن شادی ها مال من و...
آرتادخت | دوشنبه سیزدهم اسفند ۱۴۰۳
17:21
تو ضعیف ترین حالت ممکن اش بشکونم بشکونم بشکون آخرش دیگه صدا نمیده آرد شده ارررد
آرتادخت | دوشنبه سیزدهم اسفند ۱۴۰۳
1:33
وقتی بهتون امیدوارترینیم و دورتون عین پروانه چرخ خدای شکستن قلب ها نباشین!
آرتادخت | چهارشنبه هشتم اسفند ۱۴۰۳
20:15
رو سنگ قبرم بنویسین
آخرشم نفهمید چرا دوست داشتنی نبود
ولی به همه گفته بود خسته است
آرتادخت | سه شنبه بیست و سوم بهمن ۱۴۰۳
19:51
هر دفعه!
کی مرد تو شاه شدی؟
آرتادخت | چهارشنبه هفدهم بهمن ۱۴۰۳
20:30
آره باش تو خوب و خفن و فلانی تو اولی تو تکی تو باید اول باشی تو باید شاخ باشی تو کل دنیایی اصلا همه کل دنیا تویی
اصلا تو! فقط تو! خب باشه آفرین تو عالی تو باهوش تو شاخ تو تاپ تو نفر اول! تو همه جا تاج سر همه تو خدای همه تو خوب! بیا برو جلو بشین حالم بهم زدی
وای رفتم دیدمشون وای رفتم فیلان وای بهمان وای پیسار چیکار کنم وای کلی کار شاخ دارم میکنم وای باشه! تو شاخی کارات شاخ خوندنت شاخ علم ات عالیه مهربونی برای همه اکلیل میرینی حسودی نداری همه رو دوس داری دلت کوچیک و گنجیشک وای تو عالی هستی!
آرتادخت | سه شنبه شانزدهم بهمن ۱۴۰۳
16:0